یعقوب لیث
نویسنده:
محمد ابراهیم باستانی پاریزی
درباره:
یعقوب لیث صفاری
امتیاز دهید
یعقوب لیث بنیانگذار سلسله صفاریان در حدود سالهای ۲۵۳ در سیستان بود که نیمه شرقی ایران را از چنگ اعراب دراورده بود.یعقوب به بغداد یورش برد، امّا با تبلیغ عربی و نا آگاهی مذهبی ایرانیان، در عراق شکست خورد و وادار به بازگشت به خوزستان شد. یعقوب جنگ با بغداد را بپایان برد در حالیکه بسیار نزدیک به برچیدن همیشگی خلیفه گری بود. سپس تا سه سال به دوباره سازی درونی ایران و زنده نمودن فرهنگ ایرانی پرداخت. کوششهای فرهنگی یعقوب در بازسازی و زنده نمودن زبان ،ادبیات و فرهنگ پارسی نقش بسیار مهمی داشت و نام وی در زنده نمودن فرهنگ پارسی در کنار نام فردوسی جای میگیرد.او یک ملی گرا بود،یکپارچگی ایران و زنده کردن فرهنگ آن را می پویید. هنر وی در جایگزینی زبان پارسی بجای زبان عربی در دستگاه اداریش بود و برای نخستین بار پس از یورش عربهای اسلامی به ایران، زبان پارسی دوباره زبان رسمی کشور میشد. یعقوب همه کارگزاران دادگاهها و دولت را وادار به پارسی سخن گفتن کرد. سخن گفتن به زبان عربی بجای زبان مادری را ننگ شمرد. اگر مقام رسمی در کنار(حضور) وی با کسی عربی سخن میگفت، او آنرا بر نمیتابید و واکُنش نشان میداد.
بیشتر
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1391/06/24
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یعقوب لیث
مدتها هست که در کانال ها و پیج ها و سایت های مختلف یک مطلبی زرد و بی منبع باب شده است، با این مضمون که یعقوب لیث نام اصلیش رادمان پور ماهک است!
ابتدا من نمیدانم آقایان زرد ساز چطوری همچین نامی با خلاقیت تمام توانستند بسازند؟ البته روز به روز خلاقیت های بیشتری از این جماعت میبینم.
اما بعد، تاکید میکنم آقایان در هیچ منبع دسته اول و دومی (چون تاریخ سیستان و وفیات الاعیان و تاریخ طبری و تاریخ حمزه اصفهانی و زین الاخبار و تاریخ بیهقی) همچین نامی را نمیبینید. اگر میبیند لطفا مرا از اشتباه دربیاورید. نام یعقوب مشخص است. یعقوب پسر لیث پسر معدل پسر حاتم پسر کیخسرو پسر قباد. بنظر میرسد این خاندان از زمان کیخسرو بن قباد مسلمان شدند. زیرا رسم نومسلمانان آن زمان این بود که نام فرزندان خود را نامی اسلامی انتخاب کنند. همچنین یعقوب دارای یک کنیه عربی به نام ابویوسف نیز بود. این رادمان پور ماهک دیگر چه نامی است که نه در سکه های یعقوب میبینیم و نه در آثار مورخان کهن؟ ولی متاسفانه یک عده زردساز این مطالب فیک را روزانه در فضای مجازی منتشر میکنند و متاسفانه مردم نیز به علت اطلاعات کم، راحت فریب این افراد را میخورند.
جالب این است که بسیاری از این افراد مدعی مبارزه با خرافات هستند ولی الاماشاءالله مطالبی که دارند پخش میکنند یک نوع خرافات نوین است!
کتاب خوب، سلیس، روان است. با متنی جذاب و پرکشش.
اما من انتقاداتی به کتاب دارم. اولا اینکه وقایع به ترتیب آورده نشده است. دو فصل اول شورش صالح بن نصر علیه ابراهیم قوسی است، فصل سوم سرگذشت یعقوب است، فصل چهارم سرگذشت خوارج، فصل پنجم درباره عیاران در جهان اسلام است، باز فصل های ششم تا نهم تاریخ سیستان هست و از این فصل تا فصل بیست و یکم، بلاخره آوردن وقایع به ترتیب زمان رعایت میشود.
به عقیده من شاید بهتر بود فصول 6 - 9 و فصل 5 و فصل 4 ابتدا آورده میشد و سپس زندگی نامه یعقوب آورده میشد.
مقدمه هم خیلی زیاد است و خواننده را خسته میکند. مخصوصا از این جهت که بر یک موضوع ثابت تمرکز ندارد.
اما روی هم رفته این کتاب را یکی از بهترین کتاب ها درباره یعقوب لیث صفار میدانم. زیرا در نگارش آن از منابع معتبر استفاده شده (به خصوص تاریخ سیستان) و به اوضاع اجتماعی و طبیعی سیستان و نقش آن بر پیروزی ها و شکست های یعقوب و دیگران توجه کرده است. همچنین زمینه و نتیجه واقعه ها، مانند علت ظهور یعقوب و علت بی اعتمادی مردم سیستان نسبت به خلافت، نیز بررسی شده است. مهمتر از همه قلم شیرین و دوست داشتنی جناب باستانی پاریزی به این نوشته جلا میبخشد.
نوشته محمد ابراهیم باستانی پاریزی
من پارسی نژاد و فروزنده اخترم
گردی ستوده پرور و مردی دلاورم
زی خسروان گراید پاکیزه گوهرم
تا آشنا به قبضه تیغ ست دست من
چشم فلک به خواب نبیند شکست من
گیرم که من شکسته شوم سیستان به جاست
در سیستان، تهمتن کشورستان به جاست
ایران به جاست تا که بلند آسمان به جاست
یعقوب اگر نماند نمویم به ماتمش
پاینده باد ایران و پرچمش
🔹یعقوب لیث صفاری یکی از سرداران بزرگ ایران و بنیانگذار سلسله صفاریان بود. یعقوب بن لیث صفاری از قریه قرنین در سیستان بود. پدر یعقوب رویگر بود یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری می کرد چون به سن رشد رسید به دلیل شجاعت و دلاوری عده ای از عیاران او را به سرداری خود برگزیدند.
🔹در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت میکرد، مردی از اهل بست به نام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مسلط شد و یعقوب به خدمت وی درآمد. طاهر که مردی با تدبیر بود، صالح بن نصر را از سیستان بیرون کرد و پس از وی درهم بن نصر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان بیرون کرد. درهم که نتوانست از عهدهٔ سپاهیان بر آید، یعقوب را سردار سپاه خویش کرد. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند، از فرماندهی یعقوب استقبال نمودند. پس از مدتی والی خراسان با تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود، بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه درآمد.
🔹در سال ۲۳۷ هجری قمری که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت می کرد، خوارج بر سیستان چیره شدند. طاهر که مردی با تدبیر بود یعقوب را سردار سپاه خویش تعیین کرد تا خوارج را سرکوب نماید. یعقوب چون سرداری با تدبیر و عیار بود و تمام یارانش از وی فرمانبرداری می کردند، توانست خوارج را درهم بشکند و حکومت سیستان را بنا نهد (سال ۲۴۷ هجری قمری). یعقوب بعد از سیستان رو به خراسان نهاد ولی موفق نشد. بار دیگر در سال ۲۵۳ به خراسان لشگر کشید. این بار شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و سپس کرمان و شیراز را نیز تصرف نمود. گسترش قلمرو وی موجب نگرانی خلیفه عباسی در بغداد شده بود و پیکی برای پذیرش اطاعت از خلیفه فرستاد اما یعقوب نپذرفت.
🔸نبرد یعقوب با خلیفه بغداد
🔹یعقوب پس از آنکه به فرمانروایى سیستان رسید و هرات و کرمان و کابل و تبرستان را به قلمرو خود افزود، شنید که "المعتمد بالله" خلیفه عباسی به فرمانداران ری و خراسان و تبرستان نوشته است که یعقوب عاصی و متمرد است، از او فرمان نپذیرند. پس نیت قلبى و چهره ضدتازی خود را آشکار ساخت و به منطقهی فارس حمله کرد.
🔹"ابن واصل تمیمی" که از طرف خلیفه حاکم فارس بود با یورش یعقوب از آن دیار رانده شد و کار منطقه جنوب ایران فیصله یافت.
🔹یعقوب با هدف براندازى حکومت تازیان با سپاه منظم و مجهز خویش جانب بغداد را در پیش گرفت. سپاهیان یعقوب و خلیفه در منطقه "دیرالعاقول" واقع در مشرق دجله بین بغداد و تیسفون (مدائن) با هم روبرو شدند. در این جنگ بر سر راه یعقوب نهری عظیم کندند و آب دجله را به سوی محل استقرار و تمرکز سپاهیانش گشودند و با تمهید و تفصیلی که در کتاب ارزنده "یعقوب لیث" نگارش "استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی" آمده است:
"… لشکر یعقوب بیشتر هلاک شدند. خود یعقوب جان به هزار حیله به کنار کشید.". در این جنگ جمعی از یاران یعقوب و بزرگان سیستان کشته شدند و خود یعقوب هم سه تیر به گلو و دستهایش خورد و بر اثر گشودن آب دجله در نهر، قریب ده هزار راس از چهار پایان اردوی یعقوب از بین رفت و از پشت سر هم که اردوگاه یعقوب را آتش زده بودند شتران و قاطرها و بار و بنه و همچنین پنج هزار شتر بختی که در این اردو بود همه سوختند و یا پراکنده شدند.
یعقوب لیث که با این شکست فاحش کمترین خللی در اراده و تصمیم او وارد نیامده بود، برای تجدید قوا نه مصالحه و پوزش به "گندی شاپور" عقب نشست ولی به علت بیماری قولنج و به قولی دل درد بستری گردید. در این موقع قاصد خلیفه با تحف و هدایای بسیار و لوا (درفش) و منشور حکومت فارس به نزد وی آمد تا او را از ادامه جنگ بازدارد.
یعقوب دستور داد مقداری پیاز و نان خشک و قدرى آب و یک قبضه شمشیر در طبقی نهند و پیش فرستاده خلیفه آورند. چون این بساط حاضر شد رو به رسول خلیفه کرد و گفت:
"من مردى رویگر زاده ام (مسگر) و از پدر رویگری آموخته ام و خوردن من نان جوین و پیاز و تره بوده است و این پادشاهی و گنج و خواسته از سر عیاری و شیرمردی به دست آورده ام، نه از میراث پدر یافته ام و نه از تو دارم … اگر از این بیماری برخاستم حکم میان من و خلیفه این شمشیر است … اگر مطلوب من تسری پذیرفت خداى را سپاس میگویم، وگرنه نان کشکین و پیشه رویگری برقرار است. یا آنچه گفتم به جای آورم یا با سر نان جوین و پیاز و تره شوم".
"مهم ترین عامل را باید در حوزه مرکز خلافت جست و آن عبارت است از: رقابت های اطرافیان خلیفه و سوداهای دور و دراز برادرش موفق و همچنین دخالت سایر مدعیان خلافت. موفق ابتدا با یعقوب مکاتباتی داشت که بعد معلوم شده و آن را با برادرش در میان گذاشته و به صورت توطئه علیه یعقوب از آن استفاده کرده است. اما مهم تر از آن ادعاهای فرزندان واثق بوده است.
🔹توضیح آنکه، پس از مرگ واثق خلیفه قرار بود پسرش محمد بن واثق خلیفه شود، اما "وصیف ترک" دخالت کرده به عنوان کودک بودن محمد، از این کار جلوگیری نمود و گفت:
"شرم نمیدارید شخصی را خلیفه می سازید که هنوز بدان مرتبه نرسیده در عقب او نماز نتوان کرد؟"
🔹بدین طریق مردم، خلافت را از خاندان واثق منتزع کرده به پسر معتصم یعنی متوکل دادند. ولی رقابت فرزندان واثق همچنان باقی بود تا بعد از اتمام خلافت متوکل و منتصر پسرش و مستعین پسر دیگر معتصم و معتز پسر متوکل ، خلافت بدست محمد بن واثق رسید، ولی او هم به وسیله ترکان خلع شد و احمد بن متوکل را به خلافت برداشتند و او لقب المعتمد علی الله گرفت. در چنین روزهایی بود که یعقوب به خوزستان رسیده بود، یکی از پسران منتظر الخلافه واثق یعنی عبدالله بن واثق، به فکر استفاده از موقعیت افتاد و شخصا نزد یعقوب رفت و از او خواست تا علیه خلیفه معتمد به او کمک نماید و همو بود که یعقوب را به گرفتن بغداد تطمیع کرد. در واقع این مسائل؛ یعنی مکاتبات ابو احمد موفق و تطمیع عبدالله بن واثق مدعی خلافت بهترین وسیله وا نگیزه توجه یعقوب به بغداد بوده است و با این دو انگیزه قوی و سایر مسائلی که در بین بود، یعقوب در واقع از داخله بغداد دعوت شده بود که به پایتخت عباسیان روی آورد.
🔸زبان پارسی
🔹در عهد یعقوب لیث، زبان رسمی حکومت های ایران، زبان عربی بود. دویست سال از حمله اعراب به ایران می گذشت. زبان فارسی رفته رفته از مدارس و مکاتبات دیوانی حذف و به جای آن زبان عربی اجباری و تعلیم داده میشد. خلفای عباسی در بغداد با اینکه خلافت خود را مدیون ایرانیان می دانستند با تکبر و غرور خاصی ایرانیان مسلمان را موالی خوانده و از هیچگونه ظلم و ستمی بر آنان کوتاهی نمیکردند.
🔹نویسنده "تاریخ سیستان" چنین روایت کرده است:
"یعقوب فرا رسید و بعضی از خوارج که مانده بودند ایشان را بکشت و مال های ایشان برگرفت. پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی.
قد اکرم الله اهل المصر و البلد بملک یعقوب ذی الافضال والعدد.
چون این شعر برخواندند او عالم نبود، درنیافت، محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت:
"چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟"
محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت.
🔹یعقوب سرانجام در سال ۲۶۵ هجری قمری در جندی شاپور (گندی شاپور) در اثر قولنج درگذشت. نام پارسی وی را رادمان پور ماهک گفتند که نامی غیر مشهور است.
راوی این حکایت-که نظامی است- میگه نزدیک رفتم و به آن جوان گفتم: آرام باش، چرا گریه میکنی؟ و ... .
در جوابم گفت:
دوستم الان پیش پیامبر دارد انگور میخورد و من الان پیش شما کفار هستم!!!! :O
یکی انکه انچه بگویی بکنی
دوم انکه راستی در قول و فعل نگاه داری
سیم انکه شکیب را کاربندی
جوانمردترین از همه مردمان ان بود که:
دلیر و مردانه بود ، و شکیبا به هر کاری
وصادق الوعد باشد
و پاک عورت، و پاک دل باشد
و زیان کس به سود خود نخواهد، اما زیان خود از بهرسود دوستان روا دارد
شرایط ابادانی سیستان به سه بند بستن نهاد امد بستن بند اب بستن بند ریگ وبستن بند مفسدان
پدران ما به کمک نیزه ها وشمشیران بران شما را به ولایت رسانید وشما سپاس این نعمت نگذاشتند چه بهتر به سرزمین خود حجاز بازگردید وبه چوپانی وسوسمار خورای اکتفا کنید ( یعقوب به خلیفه )
به هر جای خوارج بیرون امدند و مردم خاص وعام بدیشان همی گشتند( خوارج ومردم )
حتی در واقعی که قهرمانان از قتل به فرا پناه می برند ایشان نمی دانستند فرار چیست ( تمجید عیاران )
مخلص کلام اینکه انکه یقین دارم خود باستانی پاریزی عجوبه بسیار کم نظیر است ودر این دوره از اب در امده (استاد جمال زاده )
سپاس پیامبر بزرگ در بزرگ